
جوک

😅😅😅
سلام
یه شب قرار بود دوستای نظامی همسرم بیان خونمون مهمونی ساعت های ۷شده بود همه چیرو آماده کردم و خودم آماده شدم که یهو صدای زنگ اومد بله خودشون بودن با شوهرم تو آشپزخونه بودیم که بهش گفتم :
ببین حواست باشه بهشون چیزی نگی که ناراحت بشن
و بعد ظرف میوه هارو گرفت و رفت منم پشت سرش رفتم نشستم چندقیقه بعد متوجه شدم که اینا روشون نمیشه از خودشون پذیرایی کنن و جوم خیلی سنگین بود منم که خواستم یه چیزی بگم که یکم فضا عوض شه گفتم :
من.خوش اومدین
یکی از زنان که انگار ۳۸ ۳۹سالش بود.ممنون مزاحمتون شدیم
منم هیو رفتم تو جو .نبابا همیشه ما مزاحم میشیم حالا شما به بار مزاحم شین
که یهو با قیافه برق زده شوهرم مواجه شدم
تازه فهمیدم چیکار کردم
بدبختا رفتن و دیگه برنگشتن
🤣🤣😂😂😂😂🤣😂🤣
حمایت یادتون نره
تا جوک بعد خداحافظ