
رهایم نکن p2 :))

بریم پارت ۲ ؟؟
حمایت پلیزززز >>>
رها : بله برادرم هستن
خانومه : من از بیمارستان ... تماس میگیرم ایشون تصادف کردن لطف کنین خودتون رو سریع تر برسونین
باورم نمیشد داداش دسته گل من تصادف کرده درسته بعضی وقتا باهاش خوب رفتار نمیکردم ولی خط قرمزم سینا بود سریع ماشینو از پارکینگ در آوردم با سرعت برق رفتم طرف بیمارستان اینقدر عجله کردم که یادم رفت لباسم رو عوض کنم با هودی سیاه و شلوار سیاه رفته بودم کلاهش رو انداختم رو سرم و رفتم داخل از پرستار شماره اتاق رو پرسیدم و بدون توجه به صدا های اطرافم رفتم داخل اتاق سینا بی جون با صورت زخمی افتاده بود رو تخت رفتم کنار
تختش
رها سينا..سينا داداشی........ دیگه نمیزارم پیاده بری خونه خودم میرسونمت
پرستار خانم لطفا بیاید بیرون
رها کی این کارو باهاش کردههههه؟؟
به شدت عصبانی بودم کنترلم دست خودم نبود تا حالا نزاشته بودم دست کسی به سینا بخوره ولی الان یکی باعث شده داداشم بیفته رو تخت بیمارستان
رها گفتم کی این کارو باهاش کردههههه؟
پرستار به شدت ترسیده بود از چهرش معلوم بود
:پرستار ب..بیرون و ایستادده
بدون توجه به پرستار از اتاق رفتم بیرون که یه مرد تقریبا سی ساله اومد
جلوم
:مرده ب ببخشید من... من واقعا حواسم نبود.
پس کار این بود پس این داداش من رو به این روز انداخته بود به حرفاش توجه نکردم چون دیگه کنترلم دست خودم نبود گردنش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار همه پرستارا ریختن تا من رو جدا کنن ولی نه نمیتونستن
رها اگر یه تار مو فقط یه تار مو از سر داداشم کم بشه خانوادت رو به عزات
میشونم فهمیدییییی؟
مرده دیگه داشت خفه میشد که ولش کردم
رومو برگردوندم دوستای سینا رو ،دیدم وایییی قشنگ ریدم همشون ماتشون برده بود یکی شون اومد جلو اسمش آریا بود میشناختمش
آریا د..داداشش؟
سرم رو انداخته بودم پایین پس همه چی رو فهمیدن
رها باید توضیح بدم
از بیمارستان رفتم بیرون دوستای سینا هم مات برده دنبالم راه افتادن رفتم رو
یکی از نیمکتها نشستم اونا هم نشستن
آریا آرش نیما
دوستای سینا بودن به اکیپ که خواننده بودن
آریا میشنویم سینا واقعا داداشته؟؟؟
یعنی واقعا باید میگفتم؟باید همه چیو توضیح میدادم؟
اینجوری همه میفهمیدن سینا رحمانی خواننده معروف به خواهر داره اونوقت
بود
که
هم واسه هم هم واسه سینا بد میشد ولی خب تا کی؟ تاکی باید پنهون
میکردم؟ یه روز همه میفهمیدن
هوفی از سر کلافگی کشیدم
رها ببینید منو سینا خواهر برادر هستیم ولی ناتنی
آرش یعنی بابای سینا دوتا زن داشته؟
رهانه
نیما پس مامانش دوتا شوهر داشته؟
رها:نه نه
آریا: خب پس چی؟
رها: من پیش خانواده رحمانی بزرگ شدم، با سینا، سینا بچه واقعی اون
خانوادست ولی من نه
آرش: اهاااااا خب پس چرا سینا نگفت که خواهر داره؟
رها:من ازش خواستم
آریا: چرا؟
رها: سینا همیشه آرزوش بود خواننده بشه من وقتی اومدم تهران بعد از کلی کار کردن تونستم اینجا یه خونه کوچیک بگیرم تصمیم گرفتم سینا رو بیارم
پیش خودم که بتونه به آرزوش ،برسه کمکش کردم تا به آرزوش برسه ولی ازش یه قول خواستم خواستم که هیچوقت من رو به عنوان خواهرش معرفی نکنه چون بلاخره همه میفهمیدن من خواهر واقعیش نیستم و این سینا رو اذیت میکرد منم نمیخواستم که سینا اذیت بشه ولی خب حالا که شماها کنارشین
خیالم راحته
آریا خواست حرف بزنه ولی صدای پرستار نذاشت
پرستار همراههای آقای رحمانی شما هستین؟
رها: بله بله
:پرستار ایشون به هوش اومدن میتونین ببینیدشون
بعد این خب انگار دنیا رو بهم داده بودن بدون توجه به پسرا دویدم رفتم
طرف اتاق سينا
رها سینا خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟
سرش رو برگردوند طرفم با لبخندی گفت
سينا: من خوب خوبم نگران نباش
رها یک پدری از این مردک در بیارم که تو تاریخ ،بنویسن ببین چه بلایی سرت
آورده
سینا یهو با ترس نگام کرد
سینا: ببینم تو که کاری نکردی نه؟
رها نه فقط گردنش رو گرفتم چسبوندمش به دیوار داشت خفه میشد دیگه ولش کردم
سینا رها همیشه بهت گفتم خودتو کنترل کن
رها وقتی تو رو تو اون وضعیت دیدم دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
یه دفعه در باز شد دوستای سینا اومدن داخل
آریا خوبی داداش؟
سینا هنگ کرده بود یه نگاه به دوستاش کرد یه نگاه به من که منظورش رو
فهمیدم
رها: اره فهمیدن
سینا: چطورییی؟
آرش والا چی بگم آقا سینا ما وایستاده بودیم که دکتر بیاد باهاش صحبت کنیم که به دختر بدو بدو اومد تو اتاقت بعد چند دقیقه با عصبانیت اومد بیرون گردن اون مردی که باهاش تصادف کرده بودی رو گرفت چسبوندش به دیوار هر کی رفت جلو نتونست جلوش رو بگیره با داد به مرده گفت [ اگر یه تار مو فقط یه تار مو از سر داداشم کم بشه خانوادت رو به عزات میشونم وقتی گفت داداش ما هنگ کردیم که دیگه خودشون اومدن توضیح دادن که چخبره ولی
سینا خوش به حالت عجب خواهر غیرتی ،داری خدا بده از این خواهرا
سینا خندش گرفته بود منم از خجالت سرم رو انداختم پایین که سینا دستم
رو گرفت
سینا خوش به حالم که همچین خواهری دارم
سرمو بالا گرفتم داشت با لبخند نگام میکرد