رهایم نکن p4

Amir Amir Amir · 1403/12/07 12:27 · خواندن 3 دقیقه

خب اینم از دومین پارت امروز 

بزن ادامه ....

____________________________________________________

سینا رو صدا زدم از ماشین پیاده شد رفت داخل خونه

نیما رها خانم ماشین رو کجا بزارم؟

رها باهاش برگردین خونه فردا میام ازتون میگیرم

نیما باشه ممنون

رها آقا نیما میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟

نیما : بله بفرمایید
رها لطفا در مورد گذشته من از سینا سوال نپرسید نمیخوام ناراحت بشه اگر سوال دارید از خودم بپرسید

نیما من واقعا معذرت میخوام نمیدونستم سینا اذیت میشه و گرنه نمیپرسیدم

رها اشکال نداره فقط در مورد گذشته با سینا صحبت نکنین نمیخوام یادش بیفته، ممنون

نیما چشم بازم ببخشید

رها شب بخیر

نیما شب شمام بخیر

رفتم داخل خونه سینا نشسته بود رو مبل سرش رو بین دستاش گرفته بود داشت گریه میکرد ترسیدم رفتم کنارش نشستم

رها : سینا؟ سینا چی شده؟ جاییت درد میکنه؟ میخوای برگردیم دکتر؟

رها: سینا؟ سینا چی شده؟ جاییت درد میکنه؟ میخوای برگردیم دکتر؟

سینا نه فقط...... فقط نگرانتم

میدونستم در مورد گذشتست به رو به روم خیره شدم

رها رفته رفته سینا اون رها دیگه رفته

سینا: چرا؟ اخه چرا؟

رها چون من خواستم

برگشتم به سینا نگاه کردم هنوز گریه میکرد بغلش کردم اروم اروم موهاشو ناز کردم تا شاید گریش بند بیاد

رها میدونی؟ عاشق یک طرفه یه درد خیلی بزرگه که من تجربش کردم خیلی سخته سینا ، خیلی دلم میخواد اگر داداش گلم عاشق شد عشقشون دوطرفه باشه دوست ندارم تو هم داغون بشی دلم نمیخواد تنها بشی مثل من من که عادت کردم به این تنهایی ولی دلم نمیخواد تو هم راه من رو بری

سینا رو از بغلم در آوردم اشکاش رو پاک کردم یه لبخند بهش زدم

رها من دوست دارم زود عمه بشمااااا اینو به زن آیندت حتما بگو

داشت میخندید

سینا چشم هرچی شما بگی

رها خب من برم غذای مورد علاقه آقا سینا رو بیارم که از چهرت معلومه گشنه ای

سینا واقعا ماکارونی درست کردییی؟

رها : بلهه

سينا : واااااایییی رهااااا مرسییی بزار بیام کمکت

رها نه خیرررررر

سینا: چراااا؟

رها بنده در خدمت داداش گلم هستم همه کارا رو هم خودم انجام میدم شما استراحت کن

سینا عاشق این اخلاقتم رها ایول دمت گرم جبران میکنم

رفتم تو آشپزخونه واسه سینا ماکارونی کشیدم واسش بردم

رها : بفرما

سینا مرسی خودت نمیخوری؟

رها نه میل ندارم تو بخور

بعد شام کنار سینا نشستم تا خوابش برد رفتم تو اتاقم دراز کشیدم خوابم میبرد ولی فکر کردن به حرفهای سینا نمیذاشت بخوابم باید چیکار میکردم؟

خودمم نمیدونستم الان هفت ساله برنگشتم شمال پیش خاله نرگس چون میدونم اگه برگردم گذشتم مثل فیلم از جلو چشام رد میشه اینقدر فکر کردم که خوابم برد صبح زود بیدار شدم واسه سینا صبحانه درست کردم بیدارش کردم صبحانش رو خورد قرار بود ببرمش پیش اکیپشون کار داشتن واسه آهنگ جدید.

سینا: سلام

پسرا: سلام

آریا شروع کنیم؟

پسرا شروع کردن منم از پشت شیشه داشتم نگاشون میکردم که سینا از اتاق اومد بیرون

سینا رها و است کار پیدا کردم

رها: جا ااننن؟ چطوری؟ کجا؟

سینا نیما بادیگاردش یه جا دیگه کار پیدا کرده رفته این چند وقت دنبال بادیگارد میگیرده ولی کسی پیدا نمیشه منم گفتم کی بهتر از تو

رفتم تو فکر باید قبول میکردم ولی اگر قبول نکنم دیگه جایی کار گیرم نمیاد

رها باشه

سينا: هاا؟

رها میگم باشه قبوله

سينا: اها خب دیگه خودت با نیما در مورد بقیه چیزا صحبت کن

رها باشه

سینا رفت داخل اتاق ضبط نیما اومد بیرون

نیما خوشحالم که قبول کردین

یه لبخند زدم

نیما کجا راحتین صحبت کنیم؟

رها فرقی نمیکنه

نیما پس بریم خونه من تا هم با محیطش آشنا بشین هم با هم صحبت کنیم

با نیما رفتیم خونش با هم صحبت کردیم و به توافق رسیدیم قرار شد از فردا شروع کنم امشب باید وسایلم رو بیارم خونه نیما چون باید شبا هم اونجا بمونم یه اتاق جدا بهم داده