اگه تنهایی و می‌ترسی این داستانو نخون ...

Reyhoon Reyhoon Reyhoon · 1404/1/22 23:01 · خواندن 5 دقیقه

بزن ادامه ^^

یهو قبل خواب به ذهنم اومد که بنویسمش و اگه خوشتون نیومد شرمنده ... 

_________________________________________________

یه شیطان پشت این داستانه و از طریق این داستان وارد زندگیت میشه!!!!!

بزار اول داستانو برات تعریف کنم

اسم من سامیاره

یه برنامه ای هست توش داستان میخونی

منم که عاشق داستان خوندنم...

مخصوصا داستانای واقعی

الان فهمیدم که این برنامه رو ساختن که شیطان و ارواح رو وارد زندگی بقیه کنن!

حدود سه ماه پیش حوصلم سر رفته بود تو برنامه ها داشتم میگشتم به برنامه ای پیدا کنم که سرگرمم کنه...

یه برنامه ای رو پیدا کردم که نوشته بود داستانهای واقعی منم که عاشق خوندن و نوشتنم برنامه رو دانلود کردم

وقتی برنامه رو دانلود کردم نشستم و بیشتر داستان هاشو خوندم خیلی قشنگ بودن
طوری بود که تصمیم گرفتم خودم هم داستان بنویسم

یه هفته از دانلود برنامه گذشت و داستاناشو خوندم اتفاقای عجیبی برام می

چراغای خونه خود به خود کم نور و پر نور میشدن

در خونه رو میبستم ولی خود به خود باز میشدن

صدای قدم زدن توی خونه میومد ولی من تو خونه تنها زندگی میکردم!!!!!!

گفتم که بشینم و داستان بنویسم دایتان رو نوشتم و لینک داستان رو برای دوستام فرستادم که داستانمو بخونن و بازدید داستانم بره بالا....

همین اتفاقای عجیب ادامه داشت که ساعت 5 صبح بود که بیدار شدم و دیدم یه سایه سیاه بالای سرمه از ترس بیهوش شدم صبح شده بود.

تمام دوستام که بهشون گفتم داستانو بخونن همین اتفاقا داره براشون میفته...

حالا هم احساس میکنم تقصیر منه همه این اتفاقا!!!

سعی کردم برنامه رو حذف کنم ولی هی برام پیام میومد که بقیه داستان ها رو بخونم و بازم بنویسم
وقتی که موفق شدم حذفش کنم اتفاقایی که برام می افتاد بدتر شد.

شیشه های همه پنجره ها با هم شکسته شد

هر داستانی که میخوندم انگار یکی اون طرف بود و همه رو برام همون لحظه مینوشت برام قشنگ هم احساسش میکردم

از نرس این که دوباره سراغم نیاین و اذیتم نکن مجبور شدم داستان بنویسم و بخونم

به یه بنده خدایی که خیلی توی این کارا معروف بود خبر دادم.

که بیاد خونم و جن گیری کنه یا همچین چیزی کنه

فرداش اومد.

يه كيف همراهش بود

یه کیف که به وسایل عجیبی داخلش بود.

اومد داخل خونه

یه حس عجیبی بهم دست داد وقتی که اومد داخل

انگار داشتم آتیش میگرفتم
نتونستم بمونم و رفتم بیرون

وقتی که برگشتم رفته بود.

و فقط یه نامه گزاشته بود.

گفته بود که

همه تلاشمو کردم ولی اثری از موجود فرا طبیعی پیدا نکردم

یه وسایلی برات گزاشتم اگر دوباره اون اتفاقا برات افتاد طبق اون دستور عملی که برات گزاشتم عمل کن...

وقتی به اون وسایل دست زدم دستم آتیش گرفت انگار من به اون وسایل حساسیت داشتم...

فردای آن روز

صاحب خونم اومد و تمام شیشههایی که شکسته بود رو برام درست کرد.

حتی یه کلمه کوچیک هم باهام حرف نزد

خیلی برام عجیب بود

بهش گفتم یعنی چی همینطوری اومدی تو؟ حد اقل قبلش خبری چیزی یا اصن در میزدی!!!
ولی کوچیک ترین اهمیتی به حرفام نداد.

یکم هوا تاریک شده بود.

برقا هم رفته بود.

یکی از شمعای روی میز رو روشن کردم

صاحب خونم یهویی انگاری که ترسیده باشه ،برگشت از کنارم رد شد و اون شمع رو فوت کرد و خاموشش کرد

همه کاراشو انجام داد و رفت

بدون این که یک کلمه حرف بزنه یا سلام یا خداحافظی کنه......

یجوری بود.

انگاری که...

من اصلا وجود ندارمو اونجا نیستم

خیلی ناراحت شدم

ولی حداقل شیشه ها رو برام درست کرد

آخه شبا خیلی سردم میشد.
خلاصه برگشتم به زندگی روزمره خودم

غذا درست کردم.

حموم کردم.

لباسامو شستم.

با گوشیم هم ور رفتم.

دو سه روز همینطوری گذشت ولی نه خبری از دوستام و خوانوادم شد نه کسی سراغمو گرفت و نه پیامی داد برام خیلی عجیب بود

نه پیامی نه زنگی هیچی

نه کسی در خونم رو زد.

هیچیییییییی .

پیش خودم گفتم یعنی بخواطر این که گفتم داستانمو بخونین ناراحت شدن؟؟؟

فرداش تو خونم نشسته بودم که یهویی در خونم باز شد صاحب خونم و با چند نفری داخل خونم شده بودن انگار خونمو اجاره داده بود!!
صدام رو برم بالا و گفتم من که قرار داد دارم و از اینجام تکون هم نمیخورم!!

ولی هیچکس بهم اهمیت نمیداد

یکی از اینایی که تازه اومده بود داشت از کاغذ روزنامه ای استفاده میکرد و لیوانا و وسایل شیشه ای رو که تو اشپزخونه بود رو کاغذ پیچ میکرد

چشم به صفحه اول یکی از روزنامه ها خورد و دهنم باز موند از این که خودمو تو عکس دیدم

اسمم هم دیدم روزنامه 2 ماه پیش بود آخه یعنی چی؟؟؟

متن روزنامه 2 ماه پیش بود این که

جنازه سامیار 21 ساله دیشب داخل خونه اش پیدا شده صاحب خونه وقتی بابت اجاره میره دم خونه کسی جواب نمیده و درو باز میکنه و جنازه رو پیدا میکنه اگه کسایی که در این محله زندگی میکنن چیزی دیدن یا شنیدن حدود ساعت 5 صبح دیشب حتما به پلیس خبر بدن جنازه سامیار وقتی که رو کف زمین دراز بود و تمام شیشه های خونه شکسته بود پیدا شده

یکی از روزنامه ها هم واسه چند روز پیش بوده 

یکی از روحانی ها قسم میخوره که داشته با سامیار حرف میزده و اومده دنبالش واسه این که ببینه خونش تسخیر شده یا نه؟ ولی صاحب خونه میگه

زمان قتل هیچکس اینجا نیومده

فکرشو کن...

داری زندگی عادی خودتو میکنی

که یه روز تو یکی از روزنامه ها خبر مردنتو میخونی

ولی من نمردم

بهتون گفتم وقتی اون داستانا رو میخوندم

انگاری که یکی اون طرف برام مینوشت و من این طرف میخوندم

الان مدتی هست که گذشته و من سرنوشتمو قبول کردم

بهتون گفتم پشت اون داستانا یه موجود خبیثی وجود داره....

الانم که اینو تعریف کردم بخواطر این بود که حوصلم اینجا سر رفته!!!!

اگرم الان حواستو جمع نکنی اون موجود خبیث

از طریق داستانی من برات تعریف کردم وارد زندگیت میشه......

اصن شاید بهتر باشه به همین زودی یه سری بت بزنم و خودم حضوری باهات حرف بزنم!!!

 

 

 

 

_________________________________________________

حمایت :) ...