
رهایم نکن p3 :)))

سلامممممم
ببخشید این مدت پارت نذاشتم چون شرایط ناجور بود ولی تا فردا دوتا پارت میذارم واسه جبران :))
پس بزن ادامه جیگر ...
-------------------------------------------------------------------------
لبخند سینا یکم حالم رو بهتر کرد ولی یهو یاد یه چیزی افتادم اخمام رفت تو هم
سینا چی شده؟
رها تو چرا تنها خواستی بری خونه؟ اصلا از این به بعد هرجا خواستی بری با
ماشین میری بادیگارد هاتم با خودت میبیری
سینا باشه باشه حالا چرا عصبانی میشی
رها : سینا میزنمتااا همین که گفتم
سينا: من که چیزی نگفتم باشه هرچی تو بگی
رها اصلا این چند روز تا خوب بشی میای پیش خودم
سینا چرا شلوغش میکنی بابا من که خوبم
رها: سینا||||||||||||||
سینا باشه هرچی تو بگی فقط اروم باش
پسرا از بحث منو سینا خندشون گرفته بود
سینا به چی میخندید؟ به خدا اگر به حرفش گوش ندم میزنه خیلی بد میزنه
خنده پسرا بیشتر شد
سينا به خدا راست میگم اصلا الان میگم بیاد هر کدومتون رو به دست کتک بزنه
تا بفهمین این کوچولو رو نبینین میره کلاس بوکس زورش از شماها بیشتره
آریا میگم شما چند سال اختلاف سنی دارین؟
سینا رها یه سال از من بزرگتره
آریا :|||| پس رها هم سن نیماست
آرش خب من برم پیش دکترت مرخصت کنیم بریم
آرش رفت پیش دکتر سینا مرخصش کردن اومدیم تو حیاط بیمارستان خیلی خسته بودم پسرا داشتن باسینا حرف میزدن منم سرم رو گذاشتم رو شونه سینا چشمامم بستم
آریا: خب آقا سینا ما دیگه بریم
نیما صبر کن رها داره خوابش میاد سینا هم که نمیتونه رانندگی کنه شما چطوری میخواین برین خونه؟
داشت خوابم میومد ولی زود سرم رو بلند کردم
رها نه نه من بیدارم خوابم نمیاد
سینا نیما میتونی ما رو برسونی؟
نیما آره حتما
سویچ ماشین رو دارم نیما سینا اومد پشت نشست تا من بتونم بهش تکیه بدم بخوابم تازه داشت چشام گرم میشد
نیما خوابید؟
سینا: اره
نیما بهش نمیخوره که آدم خشنی باشه
فهمیدم سینا بغض کرده
سینا خیلی سختی کشیده خودش خواسته اینطوری باشه تا کسی نتونه به احساساتش ضربه بزنه
دلم نمیخواست کسی از گذشتم بدونه دلم میخواست همه همینی که الان هستم ببین، یه ادم سرد و خشک که دیگه قرار نیست در قلبش رو واسه کسی باز کنه دلم میخواست تنها مرد تو زندگیم سینا باشه نه کس دیگه
زود از سر جام بلند شدم تا سینا دیگه ادامه نده
رها نرسیدیم؟
سینا نه هنوز
تو صدای سینا هنوز بغض بود سرش رو برگردوند نگام کرد که به قطره اشک از چشاش سرازیر شد نمیتونستم سینا رو تو اون وضع ببینم اشکش رو پاک کردم یه لبخند زورکی بهش زدم سرش رو گذاشت رو شونم منم چشامو بستم یاد چند سال پیش افتادم اون موقع من ۱۸ سالم بود سینا ۱۷ در اتاق رو بسته بودم خودمو تو اتاق حبس کرده بودم سینا پشت در گریه میکرد که در رو باز کنم ولی من گریم نمیومد خاله نرگس مامان سینا خیلی نگرانم بود از اون موقع تصمیم گرفتم که آدم سردی باشم تا دیگه کسی نتونه به خودم و احساساتم ضربه بزنه تو همین فکرا بودم که رسیدیم خونه